جدول جو
جدول جو

معنی سخ داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

سخ داشتن
سرمازدگی، سرد بودن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
هوشیار بودن، برای مثال هش دار که گر وسوسۀ نفس کنی گوش / آدم صفت از روضۀ رضوان به در آیی (حافظ - ۱/۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج داشتن
تصویر کج داشتن
کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرک داشتن
تصویر سرک داشتن
سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
کنایه از در کاری مداخله داشتن، وقوف داشتن، تسلط داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم داشتن
تصویر غم داشتن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
جادار بودن، گنجایش داشتن، وسعت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن، پررو بودن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ مَ نِ تَ)
خواهش داشتن:
من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست
تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد.
صائب.
، رابطه داشتن زنی با مردی. رابطۀ نامشروع داشتن زنی با مردی. رابطه داشتن:... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و مادری را خاله و نامش مسطح بود گواهی داد و گفت دیر است که من همی دانم که عایشه اندر خانه پدر با صفوان سر داشت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).... که با وی از کشمیر آمده بود سر داشت. (مجمل التواریخ).
گر صبا با زلف تو سر داشتی
آتش اندر سنگ عنبر داشتی.
عمادی.
با شاهد پسری سری داشتم. (گلستان سعدی).
- سر داشتن با کسی، راه داشتن. آشنایی داشتن:
بدرگاه او هرکه سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی.
نظامی.
هرکه با دوستی سری دارد
گو دو دست از وجود خویش بشوی.
سعدی.
مرا یک دم از دست نگذاشتی
که با راست طبعان سری داشتی.
سعدی.
، علاقه داشتن. محبت داشتن:
همه اندوه دل و رنج تن و درد سری
این دل سنگین دارد بهوای تو سری.
فرخی.
، قصد داشتن. آهنگ کردن: و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد که ما سر این داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543).
دارم سر آن که سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم.
خاقانی.
بن هر موی را گر بازپرسی تا چه سر داری
ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم.
خاقانی.
تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دارم.
سعدی.
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی.
سعدی.
، سرداشتن ترازو، زیاده بودن یک پلۀ ترازو:
غلط سنجیده ای منصور میزان دار حق گو را
بلی دایم غلط سنجد ترازویی که سر دارد.
ابراهیم ادهم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
بهوش بودن هشیاربودن: (هش دار که گروسوسه عقل کنی گوش آدم صفت ازروضه رضوان بدرآیی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
قدرت داشتن، مسلط بودن، امکان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا داشتن
تصویر وا داشتن
وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو داشتن
تصویر مو داشتن
مو داشتن ظرف چینی شیشه یی گلی. ترک داشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب داشتن
تصویر لب داشتن
شایستگی داشتن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
خوش داشتن: خویشتن را بعشوه گش میداشت عیش خود را بعشوه خوش میداشت. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج داشتن
تصویر کج داشتن
چیزی را کج کردن، یا کج دار و مریز. کج داشتن چیزی و فرو نریختن آن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه داشتن غصه داشتن یا غم کسی یا چیزی داشتن، در اندیشه وی بودن باک از کسی یا چیزی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن داشتن
تصویر سخن داشتن
سخن گفتن بیان کردن، مکالمه کردن گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
تردید و شک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود داشتن
تصویر سود داشتن
فایده داشتن منفعت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دنباله داشتن، ریع داشتن کشش داشتن صاحب ریع بودن، قوت داشتن، دارای عصب بودن (گوشت)، یا پی کسی (چیزی) داشتن، متابع او بودن بدنبال او رفتن هوای او را داشتن: تا من پی آن زلف سر افکنده همی دارم چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد داشتن
تصویر جد داشتن
سعی و کوشش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک داشتن
تصویر سبک داشتن
حقیر شمردن، خوار شمردن خفیف شمردن خوار شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال داشتن
تصویر سال داشتن
پیر بودن معمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن پر رو بودن: (رو داری این حرف را یه من بزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
((تَ))
گنجایش داشتن، ظرفیت داشتن، نگاهبان ساختن، سزاوار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسی داشتن
تصویر گسی داشتن
((گُ. تَ))
فرستادن، روانه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
((تَ))
شرم نکردن، گستاخ بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک داشتن
تصویر سبک داشتن
((~. تَ))
خوار شمردن، مسامحه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
گمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
نقش داشتن، شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
شگون داشتن، برازنده بودن
فرهنگ گویش مازندرانی